تحلیلی بر فیلم شاینینگ , شاهکار استنلی کوبریک – بخش اول

Image

در ادبیات ما تعاریف معنایی رو می خونیم و مصادیقی رو که بهشون ارجاع داده می شه رو تصور می کنیم. در فیلم صرفا همه چیز برامون نمایش داده می شه و باید بطور مصداقی اونا رو با تعاریف معناییمون مچ کنیم. یعنی دقیقا در دو قطب مخالف اند. با ادبیات معانی به ما داده می شه و تصور مصادیق رو به خودمون واگذار می کنه ولی با فیلم مصادیق به ما داده می شه و جور کردنش با معانی به خودمون واگذار می شه. این در نحوه اشاره کردن در مقابل توضیح دادن دو مدیوم دینامیک خیلی متفاوتی رو بوجود میاره. بنظر من فیلم ذاتا مدیوم آزادتریه بخاطر اینکه آبجکتها وجود دارن جدای از اینکه ما براشون تعریف معنایی داشته باشیم یا نه و آبجکتها رو تجربه میکنیم(همونطور که زندگی رو تجربه می کنیم) بدون اینکه تعریف کنیم اونها چی هستن یا چه معنایی دارن. این انتزاع رو ادبیات نداره چون کلمات همیشه به چیزی عینی اشاره می کنن. البته ادبیات می تونه از طریق ابهام زبان اشاره کنه یا از طریق ساختار متا – سمبولیک ساختار روایتش, که بخاطر نداشتن محدودیت زمانی در شرح داستان شاید موثرتر از فیلم باشه و کلا فیلم مستقیما نمی تونه ابستره رو بدست بیاره چون مجبوره نمایشش بده ولی در بهترین حالت به اون چیزی که نمایش می ده در واقع باید اشاره کنه

از طرف دیگه کلا تم فیلم ارتباط کمی با کتاب کینگ داره. چارچوب کار همونه اما مثل اکثر کارهای کوبریک فیلمنامه صرفا راهنمای اسکلتی یا استخون بندیه با تغییرات رادیکال در صحنه های خاص و دیالوگها و ساختمان نریتیو.

صحنه آخر فیلم زووم می کنه به عکسی از زندگی گذشته جک در اورلوک هتل. از طرف دیگه عکس, رویایی رو که جک در طول فیلم باهاش سر وکار داره رو نمایش می ده. دستیابی به چیزی کاملا غیر محتمل یعنی بدست اوردن امریکن دریم با تمام ثروت و توانگری درون خودش توسط مردی دون پایه و نویسنده ای بی استعداد.

عنوان پایین عکس نوشته:Overlook Hotel, July 4th ball, 1921

 چهارم جولای روز استقلال و تولد رسمی آمریکا بعنوان یک کشوره. کشوری که بر روی ترسهایی ساخته شده که معمولا مردم نادیده می گیرن یا اُورلوک می کنند.

بنظر می رسه عکس, عمیق ترین رویای جک رو بتصویر می کشه. اون میل بدون امیدش از چسبیدن به یجور رویای بی دردسر نوستالژیک از روزهای باشکوهی که تموم شده.
فیلم با دو تصویر بی حرکت به پایان می رسه. جک منجمد در برف و جک منجمد در عکس. تصویر اول جک رو بعوان یه حیوون وحشی پسرفت کرده نشون می ده و دومی تصویر رویایی جک از خودش بعنوان مردی تحصیل کرده و ثروتمند در کنار بهترین مردم. البته دقیقا هم تصویر نیستن بلکه طرف وارونه ای از یک نفرن. از یک ایدئولوژی. یکیش بدون اون یکی نمی تونه دووم بیاره. سرایدار پست نمی تونه بدون احتمال خیالی بدست اوردن کامل امریکن دریم به وظایفش رسیدگی کنه.

کوبریک همیشه از زبان نمادشناسی استفاده کرده و معمولا فیلمهاش رو در دنیایی از نشانه ها و ساختار فرمال بتصویر کشیده. دقت کنین به سکانس دستشوئی که سرایداری به اسم دلبرت گریدی رو می بینیم. اما مدیر هتل در اول فیلم اسم چارلز گریدی رو میاره که دو فرد جداگانه ان. چارلز همسر و خانواده اش رو در 1970 کشته در حالیکه دلبرت که در این سکانس هست در دهه 20 وجود داشته.

با توجه به تم تکرار تاریخی و نقش انعکاسی آینه در فیلم(خیلی از صحنه های فیلم حتی تکرار انعکاسیه صحنه های قبلیه), چارلز تصویر بازتابی دلبرته و جک هم تصویر بازتابی چارلز. در واقع دلبرت گریدی شبحی از گذشته است و سکانس دستشوئی یک گفتگوی سه نفره است با چارلز در بازتاب آینه ی پشت سر پیش خدمت یعنی دلبرت(جک شبح پیرزن رو هم در آینه می بینه) اینکه چرا جک خارج از آینه با چارلز مواجه نمی شه احتمالا به این دلیله که دلبرت شروع این سیکل قتل رو نمایش می ده.جک وقتی بازتاب گریدی رو در آینه می بینه اونو به قتل متهم می کنه ولی گریدی گیج شده و می گه هیچ تجدید خاطره ای از این موضوع نداره ولی به “اصلاح” خانواده اش اعتراف می کنه. هیچ تجدید خاطره ای از قتل نداره فقط از اصلاح. گریدی بیاد میاره که دختراش رو “اصلاح” کرده و وقتی زنش سعی کرده مانع انجام “وظیفه اش” بشه اون رو هم “اصلاح” کرده. جک هم بعنوان “وظیفه” به “اصلاح” همسر و بچه اش نگاه می کنه.

تمام این صحبتها از اصلاح و وظیفه به شعر White Man’s Burden رودیارد کیپلینگ که جک در یکی از دیالوگها بهش اشاره میکنه مربوطه. شعری که از فضیلت امپریالیسم صحبت می کنه. شاعر می گه burden یا وظیفه مرد سفیدپوست اروپایی بوده که بر وحشیهای بومی پیروز شه چون زبان,نوشته,تحصیلات,مذهب و…. اروپایی ندارن. شعر این رو توجیه می کنه که پیروز شدن بر این حیوونها کار نجیبی بوده و درواقع به نوعی امپریالیسم, استعمار و قتل عام بعدی مردم بومی رو توجیه می کنه.
burden یا “وظیفه” برای پیروزی, آدمکشی و قتل عام بکار رفته. و بجای قتل در فیلم از “وظیفه و “اصلاح” استفاده می شه. همونطور که انسان معمولا اعمال خشنش رو زیر ظاهری از نجابت قایم می کنه و دشمنش رو همیشه تنزل رتبه می ده برای توجیه اعمال خشن خودش(اینا آدم نیستن, تروریستن!)
امپراتوری بریتانیا این تصور رو که آفریقاییها انسان نیستن بلکه زیرگونه ای کاملا متفاوت رو گسترش داد همش در راه اینکه بدرفتاری خودش توجیه شه. و نمونه های زیاد دیگه که بارها تکرار شده(اونا انسان نیستن, حرومزاده های کمونیستن.اجازه داریم بکشیمشون!)
آسانسور خون احتمالا به یک کشتار گروهی در گذشته اشاره می کنه. ولی چه کشتار گروهی؟ کوبریک اشاره می کنه ولی بلند نمی گه. دیالوگی که اول فیلم مدیر هتل میگه باید حمله های سرخپوستها رو دفع می کردیم یا اینکه هتل بر روی گورستان سرخپوستها ساخته شده اشاره به قتل عام سرخپوستهای بومی داره(حتی معماری اتاق طلایی یا Gold Room به هرم مایاها/آزتک ها شباهت داره. همینطور طراحی بقیه جاهای هتل بر اساس موتیف های ناواهو و آپاچیه. انگار که هتل کل آمریکا رو تسخیر کرده و درآمیخته و فرهنگها, سمبولها, هنرها و سنت های اون ها رو در خودش جذب کرده. از سرخپوستان آمریکای شمالی(ناواهو, آپاچی,…) تا سرخپوستان آمریکای مرکزی و جنوبی(مایاها, آزتک ها).
این ایده منجمد شدن انسان (عکس/برف) بر خلاف پایان 2001 که به رشد و پیشرفت اشاره می کنه می تونه به ناتوانی در پیشرفت اشاره داشته باشه. گیر کردن, در یک مکان منجمد شدن, محکوم به تاریخی از تکرار.
در طول فیلم کوبریک از این تم ها استفاده می کنه برای اشاره به اینکه زمان حاضر تنها بازتابی ناقص از گذشته است. انسان(جک) در هزارتویی به دام افتاده و محکوم به تکرار وحشت های گذشته شه.
در طول فیلم کوبریک ترس های حداقل سه نسل از تاریخ رو نشون می ده. سه سرایدار فیلم(دلبرت, چارلز و جک) که با هم قابل تعویض هستن. هر کدوم سعی کردن خانواده های خودشون رو به قتل برسونن و هر سه انسان رو در سه نقطه زمانی مشخص نمایش می دن.
فیلم نسل های متفاوتی رو نمایش می ده که در تمام جهات ممکن گسترده شدن: گذشته(دلبرت, چارلز) , آینده(دنی) و حال(جک).
فیلم نشون می ده که این نسل ها در یک هزارتو زندگی می کنن, سیکلی که از طریق اون همون اعمال مخوف رو تکرار می کنن به همون شکلی که انسان انگار در یک حلقه گیر افتاده و بطوری ثابت اشتباهات گذشته رو تکرار می کنه. با اینحال دنی برخلاف اجدادش قدم های خودش رو از طریق جای پاش پیدا می کنه و مسیری متفاوت رو انتخاب می کنه. با امتناع کردن از انجام دوباره اون اشتباهات, دنی فرار می کنه و زنده می مونه در حالیکه پدرانش در زمان منجمد شدن.
از این نظر شاید بشه گفت فیلم پایان خوشبینانه ای داره اما در سکانس پایانی اوریجینال که بعدا توسط کوبریک حذف شد ظاهرا مدیر هتل به دنی همون توپی رو می ده که در یکی از صحنه های فیلم به سمت دنی میاد که این شاید نشون دهنده این باشه که دنی هم نهایتا به سرنوشت پدرش دچار می شه.
همینطور در طول فیلم هر بار که دنی یا هالوران از توانایی shine(دیدن قسمتی از گذشته یا آینده) استفاده می کنن چهره هاشون بسیار وحشت زده می شه در حالیکه جک که ظاهرا اون هم از این توانایی برخورداره(در صحنه ای که دوربین به صورت خیره شده اش زووم می کنه و نور سفیدی بر چهره اش دیده می شه) نه تنها از اون وحشت نمی کنه بلکه کاملا جذبش هم شده

نکته جالبی که در فیلم هست اینه که بر خلاف درخشش هیچکدوم از فیلمهای کوبریک بعد از استرنجلاو با تیتراژ طوماروار شروع نمی شه و در همشون در پایان فیلم اسم کوبریک بعنوان کارگردان هست. اما اینجا در تیتراژ پایانی هیچ اسمی از کوبریک نیست. شاید بدین معنی که فیلم تموم نشده و دوباره با تیتراژ اولی فیلم شروع می شه. عکس 1921 تبدیل می شه به جاده معروف اول فیلم که اون هم در سال 1921 ساخته شده! جک برای همیشه در اورلوک گیر افتاده و دوباره و دوباره تکرار می شه. همینطور در تیتراژ پایانی فیلم آواز I’ve known all my whole life through, I’ll be remembering you whatever else I do با افکت صدای مردمی که دارن سالن نمایش رو ترک می کنن ترکیب شده. وقتی این در کنار این آیرونی که درخشش سودآورترین کار کوبریکه قرار داده بشه فیلم بنظرم مثل یک جوک سیاه بنظر میاد.

یکی از سوالاتی که برای بیننده ها پیش میاد اینه که آیا در فیلم واقعا روح وجود داره و اینکه آیا فیلم جنبه های ماوراءالطبیعی داره یا نه. اما بنظر من این سوال اشتباهی است به همون شکلی که بعضی افراد مونولیت در 2001 رو بعنوان دستگاه آموزشی فرازمینی ها می بینن که البته منظورم این نیست که این تعبیر اشتباهی است اما بیننده باید سعی کنه ورای قوائد ژانری به فیلم نگاه کنه و خودش رو با تمهای بیشتر سمبولیک و انتزاعیه کوبریک هماهنگ کنه.

منظور از “وظیفه” در یک فیلم چیه؟
معمولا این حرف نشون دهنده اینه که فیلم با انتظارات از پیش تشکیل شده بیننده هماهنگی نداشته و کار دیگه ای کرده نه اینکه وظیفه اش رو انجام نداده.
ترس شاینینگ تقریبا ناپیداست و به خودت تکیه می کنه برای اینکه ترس اش رو ایجاد کنی. اینکه دو سرایدار در یک دستشویی پاک و بی نقص و به رنگ خون صحبت می کنن در حالیکه یکی داره لک ها و اثرهای اون یکی رو پاک می کنه و بهش از برنامه های اصلاحی می گه ترسناک نیست مگر اینکه خودت شخصا به اینکه واقعا چه چیزی داره گفته می شه فکر کنی تا ترس ایجاد شه. تمام صحنه های درخشش همینطورن. باید سابتکست رو بیرون بکشی. چیزی که می ترسونه معنای ضمنی فیلمه. از طرف دیگه فیلم قراردادهای فیلمهای ترسناک رو هم وارونه کرده. یعنی با آگاهی بیننده رو می ترسونه و نه جهل.
نمونه خوبش مرگ هالوران همون سیاه پوسته است. ما برای مدت زیادی هالوران رو دنبال می کنیم و همش در انتظار اینیم که کسی یا چیزی بیرون بپره. ولی دقیقا قبل از این شات به همون اندازه جک رو دنبال کردیم و دیدیم که جک وارد اتاق انتظار اورلوک شده و به ستونی خیره شده که به زودی از پشتش بیرون میاد. بیننده از قبل می دونه جک کجاست و کجا کمین کرده قبل از اینکه حتی هالوران رو ببینه. یعنی بیننده نه با ندونستن که با دونستن می ترسه.

Leave a comment